Farsi Translation

The book, “Tales of Love and Despair,” is written in English. I am, however, currently working on a Farsi (Persian) language translation of the book. Bellow are links to Farsi versions of several of the stories: “Two Women” (دو زن), “Paris of the Middle East” (پاریس خاورمیانه), “Where Are We? We Are Here” (ما کجاییم؟ ما همین جاییم), and “Father” (پدر), along with an excerpt from the first story.

دو زن

دو زن
دل در ھوس تو چون ربابست، رباب
ھر پاره ز سوز تو کبابست، کباب
دلدار ز درد اگر خاموش ھست
در خاموشی دو صد جوابست، جواب
مولوی،رباعی

“چطور حمام نکردی این ھفتھ؟” اسماعیل از مادرش پرسید وقتی از سفر برگشت. “دلم نمی خواد کسی منو بشوره” فاطمھ با دلخوری جواب داد.

اسماعیل سوالی نکرد ولی با ملایمت پرسید، “اجازه میدی من حمومت کنم؟”

فاطمھ سرش را آھستھ با رضایت تکان داد و بھ این ترتیب برای دوازده سال اسماعیل کھ بزرگترین پسر فاطمھ بود ھر جمعھ بھ

کمک خالھ پروین او را حمام کردند. لباسھایش را در می آوردند، موھایش را می شستند، ماھی یک باربھ موھای فرفری سفیدش حنا می زدند، بدن سنگین لخت او را صابون می زدند و او را بلند می کردند کھ بدنش را خشک کنند. اسماعیل مادرش را در بازوھای قوی خود نگھ می داشت. خالھ پروین لباس تازه و تمیزی کھ عطر گل سرخ می داد تن فاطمھ می کرد. اسماعیل با ملایمت مادرش را بلند می کرد و بھ آھستگی روی تشک اطاق نشیمن می گذاشت و خودش ھم کنار او می نشست کھ یک شربت سکنجبین کھ ھمسرش درست کرده بود بنوشند. فقط در آن لحظھ بود کھ لبخند ملایمی روی صورت فاطمھ نقش می بست.

نیمھ خیس و خستھ انھا خدا را شکر می کردند کھ یک بار دیگر فاطمھ را حمام کرده بودند و ھیچ خدا و پیغمبری خشمگین نشده بود از این کھ پسری بدن برھنھ مادرش را شستھ بود و او را مانند یک کودک بغل کرده بود در حالی کھ چشمانش را بھ زمین دوختھ بود.

“این کار صحیحی نیست” فک و فامیل می گفتند. “پسر کھ نباید مادرش رو حمام کنھ و یا بھ تن برھنھ او دست بزنھ.”

“حمام کردن مادرم ھیچ ربطی بھ این کھ چی درستھ و غلطھ نداره. و یا خدا و پیغمبرچی دیکتھ کردن” اسماعیل جواب می داد.

“من اون کاری را می کنم کھ مادرم می خواد و این تنھا چیزی ھست کھ برای من مھم ھست. “

ولی جواب اسماعیل صدای معترض معتقدین را ساکت نمی کرد.

بعد از سکتھ ای کھ نصف بدن فاطمھ را فلج کرده بود خانواده اش از عھده استخدام پرستار برنمی امدند. اسماعیل با رضایت کامل حمام کردن مادرش را بھ عھده گرفت چون برای او ھیچ عشقی پاک تر و معصوم تر از عشق پسر بھ مادر و یا مادر بھ پسر نبود. روزی کھ اسماعیل بدن فاطمھ را روی دوش درتابوت آھنی حمل می کرد، عموی اسماعیل زیرلب بھ خالھ پروین گفت: “اسماعیل اصلاً احساس گناه نمی کند، ھمھ گریھ و شیون راه انداختھ اند و تو سر خودشون می زنند بھ خاطر اینکھ احساس گناه می کنند. آنھا می دانند کھ فاطمھ را تک و تنھا ول کردند. حتی نخواستند این زن را یک حمام درست و حسابی ببرند. ولی اسماعیل نھ. ھیچ پسری برای مادرش انقدر زحمت نکشیده است.”

***

Or, read more of Mahnaz’s short stories: